سه اندرز
افزوده شده به کوشش: نیلوفر توکلی
شهر یا استان یا منطقه: افسانه های کردی
منبع یا راوی: گردآورنده : م. ب. رودنکو- مترجم : کریم کشاورز
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: 343-344
موجود افسانهای: --
نام قهرمان: باربر
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: --
--
حمالی (باربری) در گوشه کوچه ایستاده، منتظر بود تا کسی کاری به او رجوع کند. دید مرد محترمی به طرف او آمد و گفت: - «کار می خواهی؟» - «چرا نخواهم! البته که می خواهم!»- «کارت می دهم ولی پول ندارم که مزدت را بپردازم. در عوض پول، سه اندرزت می دهم و تو در مقابل صندوقی از قاروره (شیشه یا بطری) ها را به محلی که نشانت می دهم، بیر. حاضری؟» باربر پیش خود فکر کرد: «من که کار ندارم. اگر رضا دهم، هر چه باشد، سه اندرز هم چیزی است، شاید زمانی به کارم آید و رضا داد. باربر صندوق بزرگ پر از شیشه را بر پشت کرد و به راه افتاد و صاحب صندوق هم پا به پایش می رفت. اندکی که رفتند، باربر گفت: «خوب ارباب، بگو ببینم!» صاحب صندوق گفت: «اول این که اگر کسی به تو بگوید که گرسنه از سیر نیرومندتر است، باور مكن!» باربر در دل اندیشید: «من که این را پیشتر هم می دانستم. ولی عیب ندارد. شاید اندرزهای دیگرش مفید باشد.» اندکی دیگر رفتند و باربر گفت: «خوب، ارباب دیگر بگو ببینم!» ارباب گفت: «اگر کسی بگویدت که پیاده تندتر از سواره می رود، باور مکن!» باربره بالكل از جا در رفت ولی فکر کرد: «عیب ندارد. یک اندرز دیگر باقی مانده. یقین سومی با ارزش خواهد بود!» مدتی دیگر هم رفتند و به لب پرتگاه بلندی رسیدند. صاحب صندوق گفت: «اما اندرز سوم من به تو این که اگر کسی بگویدت که این صندوق را داری مفت و بی مزد حمل می کنی، باور مکن.» سخن او به این جا که رسید، باربر صندوق را از لب پرتگاه به زیر انداخت و گفت: «من هم اندرزی به تو دارم! اگر کسی به تو گفت که شیشه های توی صندوق سالم مانده و نشکسته، باور مکن!»